، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

پسرک مو ابریشمی

زندایی جون هم رفت

خیلی از پست آخرم نگذشته، خوندمش خبر رفتن مامانجون رو توش داده بودم؛ چند روز بعد از اون یعنی اول آبان زندایی عزیز رو هم از دست دادیم. واقعا دردناکه این حقیقت. شب غذا درست گرده بودم برای فردا نهار، مامان قرار بود ساعت ده و نیم صبح بره تهران ملاقات زندایی، به همین خاطر شب با خواهر شوهر هماهنگ کردیم که صبح حسین رو ببریم پیش. قبل از خروج از خونه مامان زنگ زد و گفت نمیرم تهران حسینو بیارید اینجا. با محسن صحبت کرده بود. وقتی بهم گفت به ذهنم رسید کمر درد دیشبش خیلی عود کرده و گفتم ببین دیشب هر چی گفتم قبول نکرد بریم دکتر حالا این وضعش شد. حسینو بردیم خونه خواهر شوهر و راه افتادیم بریم سراغ مامان. زنگ زدم توی راه که ما داریم میاییم اونجا آماده باش بر...
15 آبان 1395
1